ضرب المثل :: فلش بوک :: ●●● وبلاگ فلش بوک ●●●

مثل نویسی از دل برود هر آن که از دیده برفت پایه دوازدهم (۲ انشا)

تاریخ انتشار : ۲۳ ‎شهریور ‎۱۳۹۹

مثل نویسی از دل برود هر آن که از دیده برفت پایه دوازدهم  (۲ انشا)

مثل نویسی (گسترش ضرب المثل) پایه دوازدهم

مثل نویسی از دل بود هر آنکه از دیده برفت شماره ۱ :

در روزگاران قدیم دو پسر با یکدیگر دوست بودند . آن ها از زمان کودکی با یکدیگر بزرگ شده بودند و خیلی به همدیگر وابسته بودند . آن ها در همه کارهایشان به همدیگر کمک می کردند و اگر برای یکی از آن دو مشکلی پیش می آمد ، نفر دیگر برای حل مشکل دوستش از هیچ کمکی دریغ نمی کرد .

آن دو پسر در زمان کودکی هر روز از صبح تا شب با همدیگر بازی می کردند . و حتی در بعضی روزها به خانه همدیگر می رفتند و آنجا شب تا صبح استراحت می کردند . 

پسرها هر دو بزرگ شدند و به مدرسه رفتند . در زمان تحصیل هر دو پسر با همدیگر به مدرسه رفته و با همدیگر از مدرسه به خانه بر می گشتند . گاهی هنگام برگشت از مدرسه به خانه برای همدیگر خوراکی می خریدند و می خوردند و از بودن با همدیگر بسیار لذت می بردند . 

هنگام درس خواندن هر دو پسر با همدیگر به پارک می رفتند و همیشه با هم درس می خواندند و در درس هایشان به همدیگر بسیار کمک می کردند . 

پسرها کمی بزرگ شدند و طوری شده بود که دور شدن آن ها از هم حتی برای یک لحظه برایشان بسیار سخت و طاقت فرسا شده بود . 

پس از اینکه آن دو نفر به سن جوانی رسیدند یکی از آن دو جوان برای کار کردن و کسب درآمد مجبور شد تا به شهر و دیار دیگری برود و مدت زمان زیادی را برای کارش در آن شهر بماند و این باعث شد تا چند سالی نتواند دوست قدیمی اش را ببیند . 

پس از چند سال که مشغولیت جوان کمتر شد ، تصمیم گرفت که به دیدار دوست قدیمی و صمیمی اش برود . وقتی که جوان به دیدار دوستش در شهر دیگر رفت . دوست قدیمی اش او را نشناخت و با او به سردی رفتار کرد . زیرا دوست قدیمی اش چند سالی می شد که او را ندیده بود و کلا او را فراموش کرده بود . در این موارد ضرب المثلی هست که می گویند " از دل برود هر آنکه از دیده برفت"

مثل نویسی از دل بود هر آنکه از دیده برفت شماره ۲ :

یادم می آید که آن روز صبح هنگامی که از خواب خوش بیدار شدم خوانواده ام به من گفتند که داریم به خانه ی جدیدی می رویم که در شهر دیگری خریداری کرده ایم؛ آن روز من به مدرسه خود رفتم و پس از برگشت دیگر به خانه بازگشتم و به تنهایی با اتوبوس به شهر جدید رفتم و پس از آن روز دیگر با هیچکدام از دوستانم ارتباط نداشتم.

در محل زندگی جدید پس از مشکلات فراوانی که برای ثبت نام من در اواخر سال تحصیلی در مدرسه وجود داشت موفق شدم که به مدرسه بروم و در آنجا دوستان جدید برای خود پیدا کنم و حتی دوستانی را در محله ی خود پیدا کردم که مانند من به آن مدرسه می رفتند و با یکدیگر خاطرات فروان شیرین و تلخ را رقم می زدیم که اگر چه چند سال گذشته است اما مرور آنها باعث خندیدن ما به کار هایمان می شود.

در آن زمان من با یکی از دوستانم بسیار صمیمی شده بودیم و لحظه ای را بدون یکدیگر نمی‌توانستیم تصور کنیم اما او کم کم کار های انجام می داد که باعث می شد از نگاه من بیفتد و کم کم در دل من دیگر جایی برای او باقی نماند. 

پس از گذشت چند سال دیگر من او را ندیده ام و حتی خبری از او و همکلاسی هایم که در محل زندگی قبلی و جدید بوده اند ندارم و مثل این که یک روز همه باید یکدیگر را فراموش کنند چون که این قانون این زندگی ما محصل هاست. 

نتیجه :همیشه به دنبال دوستانی باشیم که ویژگی ها و خصوصیت های اخلاقی و دینی آن ها بیشتر شبیه ما باشد تا بتوانید دوستی پایداری را برای خود رقم بزنید و هرگز کار هایی انجام ندهند که باعث شوند که از چشمان شما بیفتند و کم کم از دل شما خارج شوند و چیزی جز دلتنگی برای شما باقی نماند و ضرب المثلی هست که می گوید : از دل برود هر آن که از دیده برفت.

سایر وبلاگ های من (احمدرضامرادی)

تاریخ انتشار : ۲۰ ‎شهریور ‎۱۳۹۹

توجه: این وبلاگ فعلاً فعالیت نمیکنه

اگه دنبال انشا هستید میتونید از وبلاگ های زیر استفاده کنید.

FlashBook.blog.ir

Ensha10om.blog.ir

Ensha11om.blog.ir

Ensha12om.blog.ir

Lantern23.blog.ir

BlogDoni.blog.ir

AksKade.blog.ir

GhalebKadeh.blog.ir

Speedestor.blog.ir

....

انشا گسترش شاهنامه آخرش خوشه ضرب المثل صفحه 122 کتاب نگارش دهم

تاریخ انتشار : ۱۵ ‎شهریور ‎۱۳۹۹

انشا صفحه ۱۲۲ کتاب نگارش دهم ضرب المثل شاهنامه آخرش خوشه گسترش مثل نویسی درباره درمورد

شاهنامه آخرش خوشه

انشا ضرب المثل شاهنامه آخرش خوشه

مقدمه:

هر فردی از تولد خود، تا زمان افرادی را میبیند که از آنها خوششان می آید ولی من از خودم فقط خوشم میاد چون من سمیه کوچولم، چون خیلی کوچولو ام.

بدنه:

بند اول:یک روز منیژه آمد خانه مان میگفت: بچه های من خیلی زرنگ و درس میخوانند، با خودم گفتم: پس چرا بچه های من اینطور نیستند؟ چرا بچه های من قرآن حفظ نمیکنند و درس نمیخوانند؟

بند دوم:روز دیگری سکینه به خانه ما مهاجرت کرد، یعنی خانه ما اتاق های زیادی دارد و بسیار مدرن و جذاب است، سکینه زنی بود پَلَشت و بسیار بسیار ریخت و پاش می کرد.

بند سوم:روز دیگری کلثوم از خانه بیرون رفت و به دنبال کفشی برای بچه هایش میگشت که گشت ارشاد او را به دلیل بدحجابی بودنش گرفت

بند چهارم:فردای آن سه روز حبیبه دچار مریضی شدید شد و به دکتر مراجعه کرد، دکتر وی را نسخه ای نمود، به داروخانه رفت و پدرش را دید که منتظر کسی است، از پدرش پرسید منتظر چه کسی هستی؟ پدر جواب داد: منتظر مرگم

بند پنجم:روزی فردی به سمت خانه مجتهدی حرکت کرد، به خانه او که رسید درب را با کلیدی که در جیبش بود به صدا در آورد، یارو خانه نبود، مجدد تا ۴ بار این کار را تکرار کرد و دیگر خسته شد و به خانه رفت

نتیجه گیری:

شاهنامه سر و ته ندارد و شاعر هرچیزی به ذهنش رسیده نوشته است، پس ما نیابد درگیر کلمات و جمله بندی های متعدد باشیم، بلکه فقط و فقط باید بنویسم، آنقدر بنویسیم تا بمیریم.

انشا گسترش فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه ضرب المثل صفحه 122 کتاب نگارش دهم

تاریخ انتشار : ۱۴ ‎شهریور ‎۱۳۹۹

انشا صفحه ۱۲۲ کتاب نگارش دهم ضرب المثل فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه گسترش مثل نویسی درباره درمورد

فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه

انشا ضرب المثل فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه

انشایی درباره فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه

مقدمه

در دنیای امروز با وجود پیشرفت چشم گیر تکنولوژی و به فراموشی سپردن سبک زندگی گذشته همچنان استفاده از ضرب المثل ها برای مردم لذت بخش است و به ندرت ضرب المثلی از یاد رفته است. یکی از ضرب المثل های پرکاربرد فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه ریزه می باشد

بدنه

اگر بخواهیم خود جمله را معنا کنیم به این صورت که فلفل بااینکه بسیار ریز است اما بسیار تند و آتشین است. این ضرب المثل حکایت از این دارد که خداوند بزرگ همه موجودات زنده را و حتی جهان هستی را بر پایه نظم و دقت و عدالت استوار ساخته و همه موجودات از کوچک ترین ذره تا بزرگترین وظیفه خاصی را بر عهده دارند و بدین معنی که ممکن است یک موجود بسیار کوچک کاری انجام دهد که موجودات بزرگ ترو قوی تر قادر به انجام آن نیستند اگر بخواهیم این ضرب المثل را درمورد انسان ها و زندگی روزمره به کار ببریم باید توجه داشته باشیم که ما نباید هیچ انسانی را کوچک و ضعیف بشماریم چون ممکن است همان انسان به ظاهر کوچک توانایی هایی داشته باشد که ما نداریم یا اگر بخواهیم درمورد موجوداتی غیر از انسان این ضرب المثل را به کار ببریم میتوانیم از کوچک ترین ذره یعنی اتم نام ببریم که یک‌گرم اتم درصورت آزاد شدن انرژی اش قادراست جسمی به جرم یک تن را تا ارتفاع یک‌کیلومتر بالا ببرد

امیدوارم توانسته باشم حق مطلب را ادا کنم

نتیجه گیری

ازاین متن نتیجه میگیریم که هر موجودی بهر کاری ساخته شده و برای هدفی پا به جهان گذاشته و به سوی مقصدی حکیمانه در حرکت است و توانایی موجودات ارتباطی به جثهٔ آنها ندارد.

انشا گسترش تهی پای رفتن به از کفش تنگ ضرب المثل صفحه 122 کتاب نگارش دهم

تاریخ انتشار : ۱۳ ‎شهریور ‎۱۳۹۹

انشا صفحه ۱۲۲ کتاب نگارش دهم ضرب المثل با تهی پای رفتن به از کفش تنگ گسترش مثل نویسی درباره درمورد

گسترش تهی پای رفتن به از کفش تنگ

انشا ضرب المثل تهی پای رفتن به از کفش تنگ

داستان کوتاه در مورد تهی پای رفتن به از کفش تنگ

مقدمه

به نام خداوند جان و خرد خداوند که انسان را آفرید و برایش عقل و‌هوش و و اراده قرار داد که برای رسیدن به اهدافش از آنها استفاده کند.گاهی برای رسیدن به یک هدف باید ابزار خاصی داشت مثلا برای مسابقه دوچرخه سواری باید دوچرخه داشت گاهی اوقات برای رفتن به سفر و رسیدن به هدف باید یک‌همسفر خوب داشت

بدنه

همسفر خوب کسی است که همه جوره همسفر باشد در غم ها و شادی هایت شریک باشد در درماندگی هایت سهیم و برایت سنگ صبوری باشد که بتوانی به او اعتماد کنی.

بعضی مواقع نیاز داریم که دو گوش شنوا داشته باشم تا اندکی از دردو رنج خود را با او در میان بگذاریم تا کمی التیام بخش زخم هایمان باشد. اما گاهی اوقات دوست و رفیق انسان از پشت خنجر میزند و حلاوت و شیرینی دوستی را به کام انسان چون زهر میکند و آدمی از داشتن چنین دوستی پشیمان و نادم میشود.اینجاست که باخود می اندیشد که نداشتن رفیق بهتر از داشتن نارفیق است. مانند اینکه پای برهنه بودن بهتر از داشتن کفش تنگ است زیرا کفش تنگ هم مایهٔ عذاب جسم و هم عامل آزار روحی است. اما پای بدون کفش فقط جسم را می آزارد

نتیجه گیری

بیایید درانتخاب دوست و‌همسفر و شریک خود دقت کنیم و کسی را انتخاب کنیم که به معنای واقعی همراهمان باشد

معنی ضرب المثل تهی پای رفتن به از کفش تنگ

مقدمه

دست خالی و پای پیاده در بعضی موارد بهتر است از حال بد و جان پر درد. تهی پای رفتن به از کفش تنگ *** بلای سفر به که در خانه جنگ

تنه انشا

مردی بود که از دار دنیا تنها یک اسب داشت و یک خانه ی کلنگی، با همان اسب کار می کرد و خرج زندگیش را در می آورد. بعد از مدتی کفش هایش پاره شدند و انگشت های پایش از کفش بیرون زد، مرد اهمیتی به این موضوع نداد. اما هر که از روبه رویش می گذشت به او می گفت که چرا انگشت های پایت بیرون زده است، کفشی نو بخر. اما مرد اهمیتی نمی داد تا اینکه کفش بیشتر پاره شد و بیشتر پای مرد بیرون زد . همه به او می خندیدند و می گفتند که پای برهنه راه بروی بهتر است از این کفش پاره. مرد که دیگر ناگذیر شده بود به فکر چاره ایی افتاد و تصمیم گرفت کمی از پول هایش را که کنار گذاشته بود بردارد و به بازار رفت تا کفشی نو برای خود بخرد. به حجره ی کفش فروشی رفت و از میان کفش ها، کفشی را انتخاب کرد و پوشید و بسیار به دلش نشست. پول را داد و کفش را گرفت. روز اول که کفش را پوشید احساس کرد که کمی کفش تنگ است اما با خود گفت حتما جا باز می کند کمی پایش تاول زد. اما اهمیتی نداد. روز دوم پایش بیشتر زخم شد، به طوری که دیگر نمی توانست آن وضع را تحمل کند. فریاد زنان کفش را از پای درآورد و گفت تهی پای رفتن به از کفش تنگ.

نتیجه گیری

شاید ما در شرایطی قرار بگیریم که ناشکری کنیم اما کمی که بگذرد و شرایط عوض شود می فهمیم شرایط قبل که آنقدر از آن می نالیدیم خیلی بهتر از شرایط جدید می باشد.

انشا گسترش با ماه نشینی ماه شوی با دیگ نشینی سیاه شوی ضرب المثل صفحه 122 کتاب نگارش دهم

تاریخ انتشار : ۱۲ ‎شهریور ‎۱۳۹۹

گسترش ضرب المثل با ماه نشینی ماه شوی با دیگ نشینی سیاه شوی

انشا صفحه ۱۲۲ کتاب نگارش دهم ضرب المثل با ماه نشینی ماه شوی با دیگ نشینی سیاه شوی گسترش مثل نویسی درباره درمورد

با ماه نشینی ماه شوی با دیگ نشینی سیاه شوی

انشا ضرب المثل با ماه نشینی ماه شوی با دیگ نشینی سیاه شوی

گسترش ماه نشینی ماه شوی با دیگ نشینی سیاه شوی

مقدمه

انسان ها همرنگ جماعت می شود سیاه باشند سیاه می‌شوند و سفید باشند سفید می‌شوند.

تنه انشا

اگر نظر من را بخواهید برای کتابهای درسی باید یک واحد جداگانه اضافه شود به نام همنشینی به خاطر اینکه هم نشینی موضوع خیلی مهمی است زیرا آینده و سرنوشت یک فرد را تعیین میکند باید از همان کودکی به همه یاد بدهند که چگونه و چه کسی را انتخاب کنند و آن را الگو و رهبر خود قرار بدهند دلیل این امر این است که مبادا سرنوشت آنها تیره و تار شود تا مبادا خدایی نکرده کسی راه اشتباهی برود و بعد از اتمام این مسیر اشتباه بفهمد که به مسیر بیراه رفته است و آن موقع است که کاسه چه کنم در دست خود بگیرند.

باید به آنها شیوه انتخاب را بیاموزند تا مثل ماه در اوج آسمان به درخشان و نور افشانی کنند نه اینکه مانند تاریکی کف دیگی باشند که سیاه شوند و در میان سیاهی گم شوند این تضاد خیلی دردناک است آن لحظه که میفهمی می توانستی در بالای آسمان بدرخشی اما در انتهای دیگ مانده ای و هیچ چیز نصیبت نشده است.

بیایید یاد بگیریم از تجربیات بزرگان و از نصیحت آنها کمک بگیریم تا در انتخاب صحیح به ما یاری کند و صحبت هایی را که از سر دلسوزی و محبت به ما می زنند در گوش خود فرو کنیم تا ما نیز در حسرت روزی نباشیم که می توانستیم در اوج باشیم ولی ته دیگ ماندیم نمانیم.

نتیجه گیری

اگر در مسیر زندگی مان در موقع گمراهی کسی قصد کمک به ما را داشت با جان و دل بپذیریم به خاطر اینکه این انسانها همان کسانی هستند که دست ما را می گیرند و هم طبقه ماه می نشانند.

انشا گسترش ضرب المثل جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن صفحه 122 نگارش دهم

تاریخ انتشار : ۱۱ ‎شهریور ‎۱۳۹۹

انشا صفحه ۱۲۲ کتاب نگارش دهم ضرب المثل جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن گسترش مثل نویسی درباره درمورد

گسترش جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن

انشا ضرب المثل جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن

انشایی در مورد ضرب المثل جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن

مقدمه

قدر خوبی هایی که افرادی را که در زمان مشکلات و سختی ها به ما یاری دادند و ما را کمک کردن بدانید به خاطر اینکه این افراد همان افرادی هستند که در زمانی که شما در درد و رنج بوده اید به شما یاری رساندند. دقیقا زمانی که به غیر از آنها هیچ کسی دیگری به شما اهمیت نمی‌داد.

تنه انشا

در خیابان های یک شهر دور افتاده مردی تشنه و گرسنه راه میرفت و از بدی روزگار می نالید. یک مرد دیگری که صدای مرد فقیر را شنید و وضع لباس و پوشش آن مرد را دید بسیار اندوهگین و ناراحت شد. به پیش آن مرد فقیر رفت و او را به خانه اش دعوت کرد تا اندک غذایی که دارد با پیرمرد فقیر شریک شوند تا شاید کمی غم مرد فقیر التیام یابد. مرد فقیر بسیار خوشحال و شادمان شد و به سمت خانه آن مرد رفتند و زن خانه هر چه که در خانه داشتند روی سفره گذاشته و مرد فقیر خورد و سیر شد پس از اینکه مرد غذا را خورد از آنها بسیار تشکر کرد و با لباس جدیدی که به او داده شد از خانه خارج شد. زمان های زیادی از این ماجرا گذشت و مرد فقیر راه خود را گم کرده و به دزدی از منازل پرداخت در یکی از دزدی هایی که در حال انجام دادن آن بود متوجه شد که قبلا در این خانه حضور داشته است و نان صاحبخانه این منزل را خورده است. حواسش پرت شد و به یاد روزی افتاد که صاحب خانه او را با غذاهای بسیار پذیرایی کرده بود و در این فکر بود که دستش به نمک دانی که در آنجا قرار داشت خورد و نمکدان شکست صاحبخانه از خواب بیدار شد و این مرد فقیر را در حین دزدی دید و مرد فقیر بسیار ناراحت شد صاحب خانه رو به مرد فقیر کرد و گفت : در خانه من نان و نمک خورده‌ای ولی الان نمکدان خانه را شکستی آنجا بود که دیگر پشیمانی هیچ سودی نداشت و اتفاقی که نباید می افتاد افتاد.

نتیجه گیری

این ضرب المثل برای این امر ساخته شده است که در ذهن مردم بماند که جواب خوبی را با بدی نمیدهند جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن.

گسترش خفته را خفته کی کند بیدار انشا ضرب المثل صفحه 83 نگارش دهم

تاریخ انتشار : ۱۰ ‎شهریور ‎۱۳۹۹

انشا صفحه ۸۳ گسترش ضرب المثل خفته را خفته کی کند بیدار درباره در مورد کتاب نگارش بازنویسی پایه و کلاس دهم معنی بازآفرینی مثل نویسی

گسترش خفته را خفته کی کند بیدار انشا

گسترش ضرب المثل خفته را خفته کی کند بیدار پایه دهم

مقدمه : کسی که آگاهی ندارد را می توان آگاه کرد اما آیا می شود کسی را که خودش را به ناآگاهی زده آگاه کرد.

بند بدنه : در یکی از روستاهای کشور عزیزمان ایران مردی خداپرست و دین دار و مؤمن زندگی می کرد. اما در این میان مردی بود که نه نماز می خواند و نه روزه می گرفت و نه خمس و ذکات پرداخت می کرد. اهالی محله در مسجد جمع شدند و همگی از این ماجرا ناراحت بودند و هر یک به فکر چاره ایی بودند. هریک به نوبه ی خود به پیش مرد می رفت، او را نصیحت می کرد تا شاید به راه درست هدایت شود اما مرد هر بار حرف های مردم و بزرگان روستا را پشت گوش می انداخت و به آن ها بی توجهی می کرد.مردم که دیگر خسته شده بودند و دیدند که راه آنها برای هدایت آن مرد بی فایده است ،به فکر چاره ایی برای این ماجرا افتادند زیرا از عاقبت مرد می ترسیدند و نگران او بودند. یک روز که دوباره دور هم جمع شده بودند تا دوباره دنبال راه چاره ایی باشند، امام جمعه مسجد گفت:خفته را خفته کی کند بیدار؟ ما همه ی سعی و تلاشو کوششمان را کردیم خود اونمیخواهد کاری انجام دهد ما وظیفه ی خود را به عنوان مردم مسلمان ایفا کرده ایم ولی او نمی خواهد که آگاه شود و خود را به خواب و غفلت زده است. از ما دیگر مردم این روستا هیچ کاری برنمی آید. خود او باید بخواهد تا ما نیز بتوانیم به او کمک کنیم.

نتیجه گیری : هرگز نمی توان کسی را که خودش را به غفلت و بی خیالی زده آگاه کرد زیرا نمی خواهد آگاه شود و ما هر چقدر که تلاش کنیم تا خودش نخواهد نمی شود.

 

انشا با موضوع خفته را خفته کی کند بیدار مقدمه نتیجه

مقدمه : امامن و معصومین دین الگوهایی هستند که اگرچه در میان ما نیستند اما از ایشان می توان درس های بسیار زیادی آموخت

بدنه : روزی زنی نزد پیامبر رفت و به ایشان گفت: ای رسول خدا خرما برای پسر من ضرر دارد لطفا به او بگویید خرما نخورد.

پیامبر فرمودند: بروید و فردابیایید.

زن رفت و فردا آمد و پیامبر پسرش را نصیحت کردند.

یاران رسول خدا پرسیدند که چرا همان دیروز پسر زن را نصیحت نکردید؟

پیامبر پاسخ دادند: چون دیروز خودم هم خرما خورده بودم و نمی توانستم به پسر بگویم خرما نخور!

پیامبر فقط الگو نبودند بلکه یک الگوی کامل بودند. فرق ایشان با الگوهای زمان حال در این است که امروزه اغلب تنها فتوا می دهند و از مردم می خواهند که این گونه و آن گونه رفتار کنید اما کمتر کسی خود درست و کامل به چیزهایی که می گوید عمل می کند.

نتیجه : نصیحت ها و پندها تنها زمانی عملی می شوند که خود شخص هم به نصیحت هایی که بیان می کند عمل کند نه اینکه تنها یک گوینده باشد. اگر یاد بگیریم ابتدا اصلاح و تغییر را از خودمان شروع کنیم بسیار مفیدتر از آن خواهد بود که تنها به دیگران پنددهیم و اشتراکات زندگی آرمانی و حقیقی مان افزایش خواهد یافت.

گسترش درخت هر چه بارش بیشتر میشود سرش فروتر می آید انشا ضرب المثل صفحه 83 نگارش دهم

تاریخ انتشار : ۹ ‎شهریور ‎۱۳۹۹

انشا گسترش صفحه ۸۳ کتاب نگارش دهم ضرب المثل درخت هر چه بارش بیشتر میشود سرش فروتر می آید درس پنجم درباره در مورد پایه و کلاس دهم مثل نویسی بازنویسی

درخت هر چه بارش بیشتر میشود ...

انشا درباره درخت هر چه بارش بیشتر میشود سرش فروتر می آید

مقدمه : درخت هر چه پر بارتر باشد سرش پایین تر است بنام خدایی که انسان را آفرید و تنها ملاک برتر ی انسانها را به یکدیگر تقوا دانست بارها ضرب المثلهایی را شنیدهایم که مثلا میگویند درخت هر چه پر بارتر باشد سر ش پایین تر است و یا هرگز نخورد آب زمینی که بلند است .ما در زندگی روزمر ه خود با چنین افراد ی بارها و بارها برخورد کرده ایم و میزان محبوبیت این افرا را در نزد مردم دیده و شنیده ایم .

بدنه : دو دوست بودند که از بچه گی با هم در یک محله زندگی میکردند دریک مدرسه درس می خواندند و دریک دانشگاه و در یک رشته تصیلی پذیرفته شدند یعنی در رشته پزشکی در اینجا کم کم اختلاف فکری این دو مشخص شد یکی از انا ن دچار غرورو خود خواهی شد و درس را تنها برای پول درآوردن وکسب مال و ثروت و خرید خانه وماشین شیک میخواست ولی دیگری میخواست از علمش در راه خدمت به مردم استفاده کند و همینطور برای امرار معاش زندگی کم کم اختلاف فکر ی باعث جدایی این دو از یکدیگر شد. بعدا ز پایان در س و گرفتن مدرک وتخصص آنها مشغول به کار شدند یکی برای گذراندن طرح عازم مناطق محروم شدودیگری به یک شهر شلوغ رفت آن کس که برای طرحش به مناطق محروم رفته بود بعد از مدتی محبوبیت بسیاری به دست آورد زیرا برای بیماران احترام ویژه ای قائل می شد ، به افرا نیازمند کمک میکرد و برای عیادت بیمارانی که توانایی راه رفتن نداشت به منزل آنان می رفت ،مشکلات دانش آموزان را در درسهایشان اگر فرصت میکرد حل میکرد و در همه زمینه ها یار و مددکار مردم آن محل بود . مردم نیز برای سلامتی و موفقیت او دعا میکردند .

آن یک نفر که برای طرحش به شهر شلوغ رفته بود همه بیماران در حد یک دکتر به او مراجعه میکردند وهرگز سراغی از او نمی گرفتند مگر در مواقعی که لازم بود به پزشک مراجعه کنند . وی دچار غرور و خود خواهی شده بود و خود را عالم همه علوم میدانست به همین خاطر دوستان زیادی نداشت و بیشتر او قات تنها بود ودر کارش هم بیشتر از یک پزشک معمولی نبود و بالا خره به همان مطب شخصی بسنده کرد و کسی از او دیگر سراغی نگرفت وی علیرغم اینکه پزشک موفقی بود ولی از علمش در جهت خدمت به خلق خدا استفاده نکرد ،و کارش تنها جهت رضایت خودش بود نه در راه رضای خدا، ولی دوست وی که بسیار متواضع بود و هیچ غروری در وی را ه پیدا نکرد به سمینارهای مختلف دعوت می شد و مقاله های علمی بسیاری نوشت که همه در راه رضای خدا بود . او شاگردان زیادی را تعلیم داد که همگی موفقیتهایشان را مدیون او می دانند و بیمارانی که به مدد او شفا یافتند همیشه و در همه حال دعا گوی وی بودند.

نتیجه گیری : این گونه افراد در جامعه ما زیاد هستند و اینان مثال و نمونه کاملی از در ختان پر باری هستند که با وجود آنکه میوه علمشان بسیار زیاد و فراگیر است همیشه فروتنی و مهربانی راپیشه خود کرده اند و از خود نام نیک به جای گذاشته اند وهیچگاه از یاد مردم نخواهند رفت زیرا معتقدند که نام نیکو گر بماند زآدمی به کز او ماند سرای زرنگار

آری کسی که دچار غرور و خود خواهی شد سرانجام خودش می ماند وبس ، ولی کسی که فروتنی را پیشه کرد خود می ماند و یک دنیا.

تمام انشا های پایه دهم ، یازدهم و دوازدهم :: فلش بوک

تاریخ انتشار : ۱ ‎شهریور ‎۱۳۹۹

انشا :: فلش بوک

انشا پایه دهم :: فلش بوک

انشا پایه یازدهم :: فلش بوک

انشا پایه دوازدهم :: فلش بوک

گسترش ضرب المثل عالم شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل مثل نویسی صفحه 93 کتاب نگارش دوازدهم انشا

تاریخ انتشار : ۱۱ ‎مرداد ‎۱۳۹۹

انشا صفحه ۹۳ کتاب نگارش دوازدهم ضرب المثل عالم شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل گسترش مثل نویسی متن با رعایت ساختمان بند

 

گسترش ضرب المثل عالم شدن چه آسان

مثل نویسی ضرب المثل عالم شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل

مقدمه : خداوند که انسان را خلق نمود تفاوت هایی بین وی و سایر موجودات قرار داد که یکی از این ویژگی توانایی آموختن است.

بدنه : انسان که به سن ۷ سالگی می رسد کم کم شروع به آموختن علم می کند و این علم آموزی از کلمه الف شروع شده و تا بی نهایت ادامه می یابد. هیچ محدودیتی برای کسب دانش و عالم شدن وجود ندارد. اما آیا این موضوع برای انسانیت هم صدق می کند؟ مدرسه ای وجود دارد که در آن انسانیت بیاموزند؟ و یا مدرسه ای که تمام معلم هایش معیارشان برای نمره دادن مثلا صداقت ، وفاداری، درست کاری، خوش عهدی و… باشد؟

گسترش عاقل نکند تکیه به دیوار شکسته مثل نویسی انشا ضرب المثل صفحه 93 نگارش دوازدهم

تاریخ انتشار : ۱۰ ‎مرداد ‎۱۳۹۹

انشا صفحه ۹۳ کتاب نگارش دوازدهم ضرب المثل عاقل نکند تکیه به دیوار شکسته گسترش مثل نویسی متن با رعایت ساختمان بند

گسترش ضرب المثل عاقل نکند تکیه به دیوار

مثل نویسی عاقل نکند تکیه به دیوار شکسته یعنی چه؟

 

مقدمه : انسان با ویژگی داشتن عقل و اراه از سایر موجودات متمایز می شود اما گاهی انسان ها از ویژگی داشتن عقل به خوبی استفاده نمی کنند.

بدنه : هرانسانی در طول مسیر زندگی خود با موانع بسیار زیادی مواجه می شود که باید با درایت و عقل خود این موانع را کنار بزند و از آسیب های مسیر به تکیه گاه هایی که برایش سودمند هستند ، پناه ببرد. اما گاهی انسان از لغزش های مسیر هراسان شده و تصمیمی اشتباه اتخاذ نموده و پا در مسیری غلط گذاشتهو نه تنها به تکیه گاه های امن مراجعه نمیکند بلکه به سمت کسانی یا چیزهایی می رود، که نه تنها به او یاری نمی رسانند بلکه او را در چاه هایی عمیق تر از چاله ای که در آن است می اندازنند. برای مثال تکیه بر پول ، ثروت ، دوستان نا سالم و…. عاقبتی جز سردرگمی ندارد. در واقعا تکیه کردن بر این چیزها مانند تکیه کردن بر دیوار شکسته می ماند که شاید گاهی سودمند باشد اما در اکثر مواقع دیوار روی سر انسان آوار شده و به او بسیار آسیب می رسانند. حتی اگر آسیب نرسانند بازهم تکیه گاه مناسبی نیستند.

نتیجه : در زندگی تنها تکیه گاه مناسب برای انسان خداوند متعال است که تکیه کردن بر او هرگز موجب آسیب رسیدن به انسان نخواهد شد.

 

مثل نویسی عاقل نکند تکیه به دیوار شکسته

 

مقدمه : منظور این است که انسان عاقل باید هر کار و‌عملی را براساس تعقل و تفکر انجام دهد و هیچگاه بدون فکر و اندیشه عمل نکند و به اصطلاح بی گدار به آب نزند.

گسترش از دل برود هر آن که از دیده برفت انشا ضرب المثل صفحه 27 کتاب نگارش دوازدهم

تاریخ انتشار : ۸ ‎مرداد ‎۱۳۹۹

انشا صفحه ۲۷ کتاب نگارش پایه کلاس دوازدهم گسترش مثل نویسی ضرب المثل از دل برود هر آن که از دیده برفت

از دل برود هر آنکه از دیده برفت نگارش دوازدهم

انشا در مورد از دل برود هر آن که از دیده برفت

انشا از دل برفت هر آن که از دیده برفت مقدمه و نتیجه

 

مثل نویسی از دل بود هر آنکه از دیده برفت شماره 1 :

در روزگاران قدیم دو پسر با یکدیگر دوست بودند . آن ها از زمان کودکی با یکدیگر بزرگ شده بودند و خیلی به همدیگر وابسته بودند . آن ها در همه کارهایشان به همدیگر کمک می کردند و اگر برای یکی از آن دو مشکلی پیش می آمد ، نفر دیگر برای حل مشکل دوستش از هیچ کمکی دریغ نمی کرد .

آن دو پسر در زمان کودکی هر روز از صبح تا شب با همدیگر بازی می کردند . و حتی در بعضی روزها به خانه همدیگر می رفتند و آنجا شب تا صبح استراحت می کردند . 

پسرها هر دو بزرگ شدند و به مدرسه رفتند . در زمان تحصیل هر دو پسر با همدیگر به مدرسه رفته و با همدیگر از مدرسه به خانه بر می گشتند . گاهی هنگام برگشت از مدرسه به خانه برای همدیگر خوراکی می خریدند و می خوردند و از بودن با همدیگر بسیار لذت می بردند . 

هنگام درس خواندن هر دو پسر با همدیگر به پارک می رفتند و همیشه با هم درس می خواندند و در درس هایشان به همدیگر بسیار کمک می کردند . 

پسرها کمی بزرگ شدند و طوری شده بود که دور شدن آن ها از هم حتی برای یک لحظه برایشان بسیار سخت و طاقت فرسا شده بود . 

پس از اینکه آن دو نفر به سن جوانی رسیدند یکی از آن دو جوان برای کار کردن و کسب درآمد مجبور شد تا به شهر و دیار دیگری برود و مدت زمان زیادی را برای کارش در آن شهر بماند و این باعث شد تا چند سالی نتواند دوست قدیمی اش را ببیند . 

پس از چند سال که مشغولیت جوان کمتر شد ، تصمیم گرفت که به دیدار دوست قدیمی و صمیمی اش برود . وقتی که جوان به دیدار دوستش در شهر دیگر رفت . دوست قدیمی اش او را نشناخت و با او به سردی رفتار کرد . زیرا دوست قدیمی اش چند سالی می شد که او را ندیده بود و کلا او را فراموش کرده بود . در این موارد ضرب المثلی هست که می گویند " از دل برود هر آنکه از دیده برفت"

 

گسترش ضرب المثل باز فیلش یاد هندوستان کرد

تاریخ انتشار : ۷ ‎مرداد ‎۱۳۹۹

انشا صفحه ۲۷ کتاب نگارش پایه کلاس دوازدهم گسترش مثل نویسی ضرب المثل باز فیلش یاد هندوستان کرد.

باز فیلش یاد هندستون کرد نگارش دوازدهم

انشا ضرب المثل باز فیلش یاد هندوستان کرد

در این مطلب 8 انشا با این موضوع وجود دارد. برای دیدن باقی انشا ها روی ادامه مطلب کلیک کنید.

 

انشا شماره (1)

مقدمه : در زندگی انسان های بسیاری می آیند و بعد رهسپار نیستی می شوند. رهسپار خاطره ها! گذشته ها! رهسپار تنهایی ها و فراق و نبودن ها!

بدنه : دست در دست مادرم کوچه پس کوچه های رودسر را طی می کردیم. مدت ها بود به اینجا نیامده بودیم. به غیر از صدای هوهوی باد در آغوش برگ های زرد پاییزی و مشت باران کوفته شده بر پاره آجر ها صدایی شنیده نمی شد. گویی بر دهان مادرم مهر خاموشی زده بودند.

بود و نبود. به یاد این شعر افتادم که:

هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای؟

من در میان جمع و دلم جای دیگر است

مادرم دلش در کوچه های کودکی اش پر می کشید. به یاد خانه قدیمی شان افتاده بود. خانه بود اما حالا دیگر مال آنها نبود حالا دیگر پدربزرگی نبود که گل های باغچه را آب دهد و مادربزرگی نبود که چای دم کند. دیگر بچه ها بزرگ شده بودند و صدای خنده هایشان سکوت بی رحم پاییز را در هم نمی شکست. حالا دیگر سال هاست همه آنها رفته اند و از تمام خاطرات خوش آن روزها تنها یک زندگی شهرنشینی در تهران باقی مانده بود.

به راستی که مادرم الان به چه می اندیشد؟ هر سال شب یلدا و روز پدر و یا روز مادر که می شود مادرم فیلش یاد هندوستان می کند. یاد دست های پر محبت و عشق پدر و مادرش!

به خانه ای که زمانی روزهای کودکی مادرم در آن سپری می شد رسیدیم. آن بوته گل یاس را به خاطر دارم اما انگار ریشه هایش همراه با رفتن پدربزرگ خشکیدند و عطر آن با مادربزرگ به خاک سپرده شد.

نتیجه : زندگی شهرنشینی و تجملاتی هرقدر رفاه به دنبال داشته باشد، اما باز روزی می رسد که دلمان برای آن زندگی های پراز عشق و صفا تنگ میشود. بالاخره روزی فیل مان یاد هندوستان میکند.

انشا با موضوع باز فیلش یاد هندوستان کرد نگارش دوازدهم

گسترش ضرب المثل آفتاب پشت ابر نمی ماند پایه دوازدهم

تاریخ انتشار : ۵ ‎مرداد ‎۱۳۹۹

گسترش ضرب المثل آفتاب پشت ابر نمی ماند پایه دوازدهم

 

گسترش ضرب المثل آفتاب پشت ابر نمی ماند پایه دوازدهم انشا شماره 1 :

آدم های بسیاری در این کره ی خاکی زندگی می کنند که در طول عمرشان مشغول به انجام دادن کارهای خوب ، چه بزرگ و چه کوچک هستند و گاهی بعضی از آن آدم ها برای همیشه به صورت ناشناس باقی می مانند .

حضرت علی علیه السلام از آن دسته آدم های با تقوایی بودند که همیشه برای کمک کردن به دیگران پیش قدم می شدند و کمک کردن ایشان به دیگران از راه های مخلتفی صورت می گرفت مثلا گاهی بخشیدن انگشترش در حین رکوع نماز به فقیری یا حتی هنگامی که مردم هر گونه سوالی داشتند از آن حضرت می پرسیدند و آن حضرت جواب کامل و صحیح و یا توضیحی قابل درک آن شخص بیان می نمودند.

گاهی اوقات حضرت علی علیه السلام در نیمه های شب هنگامی که رهگذری در کوچه ها عبور نمی کرد ایشان به در آن خانه های فقیر نشینی می رفتند که از قبل آن ها را شناسایی کرده بودند و برای آن ها غذا ، پول یا لباس می بردند و اینگونه به آن مردم کمک می کردند.

آن حضرت با این که در زمان خود دشمن های فراوانی نیز داشتند آما آن ها هرگز نتوانستند باعث پوشش خوبی ها و نیکی ها و یا حتی کمک های ایشان به افراد ضعیف و ناتوان شوند و اینجاست که ما هم باید درک کنیم که اگر کار خوبی انجام دهیم و یا نیازی را از شخصی بر طرف سازیم ما نیز به آرزوهایمان خواهیم رسید و کار های ما در درگاه خداوند پوشیده نمی ماند و هیچ کدام از کارهای ما بی نتیجه نخواهند بود و اینجاست که می گویند : آفتاب پشت ابر نمی ماند.

گسترش به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی انشا ضرب المثل صفحه 27 کتاب نگارش دوازدهم

تاریخ انتشار : ۴ ‎مرداد ‎۱۳۹۹

انشا صفحه ۲۷ کتاب نگارش دوازدهم گسترش ضرب المثل درباره درمورد به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی مثل نویسی

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی

گسترش ضرب المثل به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی

 

مقدمه : با من حرف از عشق نزنید. بامن از بودن ها و رسیدن ها حرف نزنید. بامن از لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد نگویید. آخر مگر کدام لیلی بر سر خاک مجنونش جان میدهد؟ کدام فرهاد بیستون را برای لیلی اش جابه جا میکند؟

بدنه : تمام کسانی که از عشق می نالند روزی بی تاب عشق بودند. تمام بی احساس ها لبریز از احساس و تمام سنگدل ها دل رحم ترین بودند. با من از عشق نگویید. بامنی که پیش از آنکه تو معنای عشق را بدانی عاشق شدم از عشق مگو. با من از سیاهی موهایش و دلربایی چشمانش و زیبایی لبخندش و صدای خنده هایش نگو. نگو چرا که من دیگر دلم برایش تنگ نمی شود. دیگر نگاهم به نگاهش قفل نمی شود و چشمانم بارانی نمی شود. مدت هاست چشمانم بارانی نمی شود چرا که ابری توان شکستن بغض گلویم را ندارد.

چه کسی گفته عاشقی یعنی آغوش یار و بوسه های پر مهر و قدم زدن در خیابان و بوی نم باران و خش خش برگ های پاییزی؟ عاشقی یعنی کنج اتاق و گریه ها و التماس هایت به خدا… عاشق نیستی اگر این جمله را بارها و بارها به خدا نگفته باشی که : ده میلیارد انسان برای تو فقط یکی برای من! عاشقی یعنی دویدن و زمین خوردن وبرخواستن و نهایتا نرسیدن!

نتیجه : با تمام تجارب تلخی که با تو داشتم اگر الان از من بپرسند که حاضری به گذشته باز گردی؟ پاسخ مثبت میدهم به گذشته بر میگردم و باز گرمای نگاهت را بر لبانم هنگامی که با ذوق اتفاقات رنگارنگ را تعریف میکردم حس میکنم. اما افسوس که دفتر عشق و عاشقی من و تو به پایان رسیده اما حکایت عاشقی هم چنان باقی است. در این میان فقط من و تو تمام شده ایم.

 

انشایی برای به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی

 

مقدمه : در زندگی هرشخص روزهایی هست که شاید هرگز تکرار نمی شوند. اولین روز مدرسه، اولین روز ملاقات با یک دوست، و روزی که از دانشگاه فارغ التحصیل می شویم.

باز آفرینی ضرب المثل فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تر است

تاریخ انتشار : ۳۱ ‎تیر ‎۱۳۹۹

مقدمه:

این ضرب المثل در مورد افرادی است که در هر کاری دخالت میکنند و میخواهند به هر نحوی سر از که به هر نحوی سر از کار دیگران در بیاورند یعنی به قول معروف نخود هر آشی شوند.

متاسفانه امکان درج خودکار کادر جستجو یا جعبه دنبال کنندگان در این قالب وجود ندارد، لطفا برای درج از حالت دستی استفاده نمایید.